سفارش تبلیغ
صبا ویژن

نفسم شده پادشهاه کوچک بی رحم ! ( شعر)

 نفسم شده  پادشهاه  کوچک بی رحم !

 صدای ماه رمضان طنین انداز شد در گوشم !

در گوش دلم این صدا ها را هر سال میشنوم :
آیا   کمک  به یاتیمان و مساکین برداشتی گام محکم ؟
 چرا  هرگز آنان از تو نشنیده  سلام  و خوشپیام؟
 طلب آنان فراموش شده در عیش و نوش تو!
 از خون آنها پر شده پیاله  و جام های طلای تو!
چرا گم می شد سیمای خرم تو از ناله آنان!
 وقتی درخواست کمک عرضه می شد به تو از آنان!؟
جز سرزنش ندیده از تو آن بیچاره مسافران و یاتیمان!
    نیستی فکر  طلب  و حق گرسنه ها و بی نوان !

غرق شدی در ثروت اندوزی و پر کردن شکم !
روزی تلخ خواهد شد همه ارزوهای تو!  ای خون آشام !
 و خواهی گفت : کاش! نداشتم این همه جام و مقام!
کاش! فکر روز رستاخیز و قیام بودم!
بتهای خودساخته را می شکستم!
کام های دراز را نمی کردم امام !
صدای ماه رمضان به گوشم می رسد همچنان :
اشک یاتیمان  را  می دیدی در زمستان
 می لرزید از سرمای شدید زیر آسمان
ولی ندادی حتی یک پاتوی کهنه به آنان!
فراموش کردی که  این روز تو  هم  میرسد به  اتمام !
 حس انسانیت را نداشتی!  ای عجب جانوار گمنام !

انبار خواربار تو پر از مود خوراکی بود!
پول های هنگفتی در حساب های بنکی تو جمع شده بود!
ولی ندادی خمس و زکات! ای بی کرام !
بترس از تشنگی و گرسنگی آن روز و آتش جهنم !
شیطان شد خدای تو ! نشدی برای خدا  بنده و غلام!
نفست شده پادشاه کوچک بی رحم  و از خدا  بی خبر!
ظلم و نفرمانی درونت را کرده  مثل سیاهچال قبر!
حلا در پیری شدی مسجدی ! و میخواهی نجات!
ادا کن همه  حق دیگران  و یاتیمان تا نصیبت شود شفاعت!